چیزی شبیه شعر

سروده های آدم

آدم ها و عروسك ها

 

زن سکوت می کند

نه چشمانش کلامی می گوید

نه دهانش

 

مرد فریاد می زند

دهانش با خشم

چشمانش با التماس

 

کودک

در گوش عروسک پچ پچ می کند

و لبخند می زند

 

عروسک

مي بندد چشمان گردش را

و آواز می خواند!

 

(ادم)

+ نوشته شده در  دوشنبه 30 آذر 1394ساعت 11:13  توسط آدم ADM 

اناالعشق

 

بايد  دوباره  عشق  را  معنا  كند كسي

وقت است شور تازه اي برپا كند كسي

دلتنگ هاي وهوي مستان است، آسمان

دستار  عقل  بايد  از  سر  وا كند  كسي

فريادكن كه عاشقي!كفراست اين سكوت

سوداي  عشق  را مگر حاشا  كند كسي

از بيم  و  شوق  دوزخ  و جنت  رها  شود

روي تو  يك  نظر ، چو تماشا  كند كسي

تو شمع روشني  و ما  پروانه هاي شب

از سركشي  شعله  كي  پروا  كند كسي

روي تو ديد و ساز "اناالعشق"مي زند دلم

بايد  ،  دوباره   دار  مهيا   كند   كسي

آواي توست  اينكه  از ميخانه مي رسد!

مانند  تو  نديده ام  ،  غوغا  كند  كسي

تنها  و  غمزده  در اين كوچه  نشسته ايم

بازي عشق  مي شود با  ما  كند كسي؟

(ادم)

+ نوشته شده در  دوشنبه 30 آذر 1394ساعت 11:10  توسط آدم ADM 

شهر غرور

 

بويي ز عشق  انگار در شهر شما نيست

دلداده ام ،  دلدار  در  شهر شما  نيست

گويي  به   دل  شهر  شما  ايمان  ندارد

يك  آيه  از آن  يار در شهر  شما  نيست

يك  شهر در خواب  غرور  و  خودپرستي

يك  ديده  بيدار ،  در  شهر  شما نيست

مردي  كه  باشد  بر لبش  آواز  "هيهات"

حتي به  روي دار ، در شهر شما نيست

گوش  همه  بر  نوحه  ني  كرده  عادت

شور سه تار و تار ، در شهر شما نيست

از  راز  شادي  بي خبر   ،  ماتم  گرفتيد

يك  صاحب اسرار ، در شهر شما نيست

ديوانگي ، چون عاشقي غير مجاز است

چيزي به  جز اجبار در شهر شما نيست

گويي  كه  معنايي  براي  زندگي  ،  جز

تكرار هي  تكرار  در  شهر  شما نيست

(ادم)

+ نوشته شده در  يکشنبه 29 آذر 1394ساعت 10:52  توسط آدم ADM 

من ، تو و قطار

 

ساده

مثل لبخند یک دوست

عمیق

مثل نگاه یک عاشق

صبور

مثل بغض مانده در گلوی من،

به دو خط موازی نگاه می کند

که جایی

در دور دست های افق

دست در دست هم دارند!

 

قطار بی تاب رفتن فریاد می کشد

 و تو نشسته ای

بر بال  آن دو خط  موازی

 

اشک ها

راز مرا فاش می کنند

از پشت پنجره اما

دستانم

به دست های تو نمی رسد

 

قطار

بی تاب رفتن فریاد می کشد

من

بی تاب ماندن !

 

(ادم)

+ نوشته شده در  يکشنبه 29 آذر 1394ساعت 10:50  توسط آدم ADM 

بیا بخند !

 

ساده ،  صمیمی ،  از ته دل ، بی ریا  بخند

جمعی  به  گریه  سرخوشند ، اما  شما بخند

از دست عقل نوحه خوان  جوری فرار کن

گاهی  بزن  به  سیم  آخر ،  بی  هوا  بخند

با خنده  گرد شور  و شادی در جهان بپاش

با دوست  ،  دشمن  و غریب  و آشنا  بخند

شادی  و غم  چو  می گذرد ،  مثل  پیر ما

"این نیز بگذرد " بگو ،  بر هر دوتا  بخند

گاهی  ز  شادمانی  و گاهی  ز  روی  درد

گاهی  به   قهقهه  و  گاهی  بی صدا  بخند

هرچه زدوست می رسد،خیر است بی گمان

وقت   نزول   رحمت   و  گاه   بلا   بخند

در  مرگ  هم   نشانه های  لطف  او  ببین

گاهی  به جای  گریه  با  صاحب عزا بخند

مغرور باش  و  مثل  بغض  مانده  در گلو

خنجر  به  پشت ،  پیش  یار  بی وفا  بخند

رندی   اگر   به   راز دانی   ادعا    کند

در  دل  به  جهل  مدعی  و  مدعا  بخند

اهل    هنر   ،   لطیفه های   آفرینش اند

لطفی  کن  و به   شاعر  درد  آشنا  بخند

ما نیز چون همه  جهان  اسباب  خنده ایم

روزی  بیا   و  ساعتی  بر  ریش  ما  بخند

بی  تو  تمام  غصه ها  هم  خانه  من اند

اینجا   دلم   گرفته  از   گریه  ،  بیا   بخند

(ادم)

+ نوشته شده در  شنبه 28 آذر 1394ساعت 10:15  توسط آدم ADM 

پله ها و لبخند ها

 

لبخندش

شبیه کودکی ام بود

و چشم هایش

جایی

در دور دست های خاطراتم

سوسو می زد

 

می ایستم

اما پله هم چنان بالا می رود

 

در جستجوی آن نگاه آشنا

خيره مي شوم

به قاب های غبار گرفته لبخند

پله همچنان پايين مي رود

و من از خود مي پرسم

آيا

در آینه خاطرات آنان

گاهي

لبخند آشنایی سوسو می زند !

 

(ادم)

+ نوشته شده در  شنبه 28 آذر 1394ساعت 10:11  توسط آدم ADM 

هنر دل شكستن

 

بدون  تو بودن  ، مگر مي شود

مگر روزها بي تو سر مي شود

كسي  را  كه  دادند  از  تو خبر

ز هر جز تويي بي خبر مي شود

به تو سر سپردم ، به اصرار دل

ولي ،  آخرش  دردسر مي شود

اگر مست  چشمان  تو  شد  دلي

چو من در دهان  خطر مي شود

          تو قصد  سفر مي كني   و  دلم

به دنبال تو در به  در مي شود

دلم چون گل ست و تو باغ گلي

جدا از تو  پژمرده تر مي شود

پر و بال  سيمرغ  عاشق تويي

بدون تو بي بال  و پر مي شود

مرا  سيل  سوداي  تو  مي برد

تو را لحظه اي ديده ترمي شود

زدي  آتشم ،  تا  گلستان  شوم

چرا شعله هي  بيشتر مي شود

لبت دم  ز صلح و صفا مي زند

دو چشم سياه  تو ، شر مي شود

تو  را  مي پرستد  خداي  هنر!

اگر  دل شكستن  هنر مي شود

تو گفتي كه حل مي شود مشكلم

وليكن  به خون  جگر مي شود

همه وعده هاي تو، درسررسيد

حواله  به   روز  دگر مي شود

اميد   همه   زندگي ام   تويي

نكن  نا اميدم  ، اگر مي شود

(ادم)

تلگرام : masalansher@

+ نوشته شده در  چهارشنبه 25 آذر 1394ساعت 16:30  توسط آدم ADM 

در طواف چشمت !

 

عقل  را  ديوانه   كردي  و  تماشا  مي كني

عاشقان را دين و دل بردي  و حاشا مي كني

يك  زماني  همچو غنچه ، در حجاب پرده اي

يك زمان گل مي شوي،بي پرده غوغا مي كني

مثل  پروانه  ، طواف  شمع  چشمت  مي كنم

چشم  مي بندي  و  در ما  شعله برپا مي كني

گاه  مي آيم  براي  خوشه  چيني  ،  از  لبت

مي زني لبخند  و ما را از سرت وا مي كني

معني  " سرو خرامان "  رفته  بود  از  يادها

مي روي  با  ناز  و  آن  را  باز معنا  مي كني

با  همه  خوبي  ،  نمي دانم  چرا  از عاشقان

رو  مي گرداني  و  اين همه   بد  تا  مي كني

تا شنيدي  وصف  درويشي ما ، شيرين  شدي

لطف ها  با  خسروان  و  قهر  با   ما  مي كني

(ادم)

+ نوشته شده در  سه شنبه 24 آذر 1394ساعت 18:33  توسط آدم ADM 

فرداي عشق

 

لطافت باران را عاشق نيستم

چنان كه

عصمت سفيد برف را

 

 حياي آفتاب را

وقتي از پس پنجره ابر سرك مي كشد

عاشق نيستم

و آرامش آبي آسمان

كه وسوسه بال گشودن در خود دارد

 

زندگي را اما دوست دارم

ديروز شيرين

امروز تلخ

و فردا

فرداي اميد

فرداي ايمان

فرداي عشق

 

و به تو

كه اميد فرداي مني

عاشقانه ايمان دارم

 (ادم)

@masalansher

+ نوشته شده در  سه شنبه 24 آذر 1394ساعت 11:41  توسط آدم ADM 

باغبان عشق

 

گوهرجان اين جهان عشق است

راز  پنهان  آسمان  عشق  است

دل  دريا  ،  كرانه اي   دارد

آبي  پاك  بيكران  عشق  است

بشكند هرچه عهد و پيمان است

عهد و پيمان جاودان عشق است

در  دل  مرده  شوق  مي كارد

معني  كيميا  همان  عشق  است

مي شود  زندگي  چو  گل  زيبا

هركسي را كه باغبان عشق است

مقصد   عاقلان   نمي دانم

مقصدعقل بي گمان عشق است

زير  خاكستر  دل  من  پير

چون تنوردل جوان عشق است

 

(ادم)

+ نوشته شده در  دوشنبه 23 آذر 1394ساعت 16:09  توسط آدم ADM 

درد دل یک آدم


هست یادت می نوشتی : عشق جاوید ی مرا
من گرفتار شب تارم ، تو خورشیدی مرا
نامه می دادی اسیر ناامیدی ها شدی
گریه می کردی و می گفتی : تو امیدی مرا!
بود پیغام شب و روزت : بهار من بیا !
در زمستان مانده را مانم که تو عیدی مرا !
من تو را مانند یوسف پاک می دیدم و تو
شکل یک معشوق ، یک بازیچه می دیدی مرا
تو برایم باغبان آرزو بودی ، ولی
من برایت میوه ای بودم که می چیدی مرا
عشق مثل دانه ی دام هوس های تو بود
تا شود آغوش و تختت پر پسندیدی مرا
گاه گاهی مدعی بودی هنرمندی و من
منبع الهام بودم ، می سراییدی مرا
تا بگویی شعر های تو خیالی نیستند
داشتی در جیب مثل مهر تاییدی مرا
برده ات بودم ; اگر چه پیش چشم دیگران
بنده ام بودی و چون بت می پرستیدی مرا
ادعای درک و دانایی تو یک کوه بود
در حقیقت ، قدر کاهی هم نفهمیدی مرا


)ادم(


 

+ نوشته شده در  دوشنبه 23 آذر 1394ساعت 12:27  توسط آدم ADM 

شايد به تماشا بيايي!

حرف دلم را پنهان نمي كنم

به كلاغ همسايه گفته ام

تا شهر پر شود از كلاغ

و چهلمين كلاغ

به تو خواهد گفت:

من

امروز

آونگ شاخه اي شده ام كه برگ هايش

ديروز

سايبان ما  بود

و تو شايد

فردا

به تماشا بيايي!

 

من هنوز

روي همان نيمكت سيماني

زير قارقار كلاغ ها

آمدنت را

به انتظار ايستاده ام!

 

(ادم)

+ نوشته شده در  دوشنبه 23 آذر 1394ساعت 12:24  توسط آدم ADM 

تاک شدن

تاک شدن

 

غم لحظه ای از دفتر دل پاک نشد

آخر  دل  ما   دمی  طربناک  نشد

از  کوزه  عشق  باده ها  نوشیدیم

یک  شاخه  ز باغ دل ما تاک نشد

(ادم)

 

 

گل لبخند

 

بر  کنج  لبت  تا  گل  لبخند افتاد

 پروانه  دل  در هوس  قند  افتاد

 پرزد که از آن باغ بنوشد شهدی

بیچاره عسل نخورده در دام افتاد

(ادم)

 

 

عاشقی مبارک

 

در فال  تو  دیوانگی  افتاد ای دل

شد  کنج خراب  دلت  آباد ای دل

یک بار دگر در تپش ات می بینم

عاشق شده ای مبارکت باد ای دل

(ادم)

 

 

 

قرعه عشق

 

دیوانه  شد  و  باز به  زنجیر افتاد

در  چاله  روی  دلبري  گیر  افتاد

آزادی  دل  به  سعی ، ممکن نشود

چون قرعه  تقدیر به  این  پیر افتاد

 (ادم)

 

+ نوشته شده در  يکشنبه 22 آذر 1394ساعت 11:51  توسط آدم ADM 

خود را بخواب مي زنم !

نه هياهوي گنجشك هاي بهار

نه شكستن شيشه تابستان

نه خش خش كوچه هاي پاييز

من

با نفس سرد زمستان بيدار شده ام!

 

نه سبزي برگي

نه سرخي شكوفه اي

نه رنگين كمان بال پروانه اي

حتي

سياهي زاغي

سكوت پيراهن سفيد  باغ را نمي شكند

 

خود را بخواب مي زنم

تا بهار

ابرهاي زيادي مانده است!

 

(ادم)

+ نوشته شده در  يکشنبه 22 آذر 1394ساعت 11:18  توسط آدم ADM 

فرياد بزن!

 

مثل آسمان

وقتي ابرهاي سياه

خورشيد را گروگان مي گيرند

فرياد بزن!

 

مثل رود

وقتي كه دره اي

راه از پيش پايش ربايد

 

مثل موج

وقتي قايقي گرفتار توفان است.

 

فرياد بزن

اگر نمي تواني

گريه كن

مثل گل

كه از شاخه جدا شده است!

 

(ادم)

+ نوشته شده در  يکشنبه 22 آذر 1394ساعت 11:19  توسط آدم ADM 

آس و پاسي مثل من !!

(شوخي)

 

بيشتر از هر چه  ، در فكر كلاسي  مثل  من

بگذر از اين  فكرها ، وقتي  قناسي  مثل من

مي دهي جولان،ميان كوچه روز و شب چرا؟

تا بگويي  خوش  دك و پوز و  لباسي مثل من

دل  به  ليلايي سپردي و نمي خواهد  تو را ؟

در مسير  آمد  و رفتش ،  پلاسي  مثل  من

آه  سردت ،  در دل  تنگش  كجا  دارد  اثر

تو كه  مي داني  چرا  در التماسي  مثل من

چاره  بنده  و  تو در مدرك تحصيل  نيست

بي خيالش شو كه بي هوش و حواسي مثل من

از سحر چون  باوفاها ، در پي  يك  لقمه نان

مي دوي  و عاقبت هم  آس و پاسي  مثل من

بس  كه  باد  حرص دنيا  برد موهاي تو را

در جواني همچو  پيران  كله تاسي  مثل من

خطي  از  رحمت  ندارد  ،  دفتر  پيشانيت

وقت  تقسيم  بلا ، جزء  خواصي  مثل  من

شد زمين از شاه و بي بي پر،چه سودت مي دهد

در  خيالات  خودت  سرباز  آسي  مثل  من

تو كه مي داني سواري نيست پشت اين عبار

پس  چرا  در حال  ذكر الغياثي  مثل  من

بس كه  ديدي جاي آهنگر سر مسگر زدند

جرم  ناكرده  مهياي  قصاصي  مثل  من

دائما  مي نالي  و  از  زندگي  داري  گله

پس  چرا از مرگ  دائم در هراسي مثل من

جاي  معني  در پي الفاظ  مي چرخي  مدام

جاي مضمون  يافتن ، فكر جناسي  مثل من

شاعري  و حرف هاي  دل نشيني  مي زني

خوب مي دانم كه دراين عرصه خاصي مثل من!

 

(ادم)

+ نوشته شده در  چهارشنبه 18 آذر 1394ساعت 12:30  توسط آدم ADM 

سردتر از آفتاب

 
نگاهت سرد است
لبخندت سرد است
سلامت سرد است
و دستانت سرد تر
 
امروز
آخرين غروب آذر
حتي آفتاب هم سرد است
 
چه زود آغاز شد
زمستان من و تو!
 
(ادم)
 
+ نوشته شده در  سه شنبه 17 آذر 1394ساعت 19:30  توسط آدم ADM 

تاوان عشق


حيران شدم ، چيزي ز حيران بيشتر شايد
از موي در بادت ، پريشان بيشتر شايد
چندان كه موج گيسوانت ، مي كند توفان

دريا ندارد موج و توفان بيشتر شايد
تا شوره زار قلب هامان ، گل به بار آرد
بايد ببارم مثل باران بيشتر شايد
معناي عشق از لفظ آساني گريزان است
هست ابتدا دشوار و پايان بيشتر شايد
تغيير دادم قبله ام را ، سوي چشمانت
از سيب خوردن كردم عصيان بيشتر شايد
مهلت ندارم تا به حيله ، دل برم از تو
بار گناهم شد ز شيطان بيشتر شايد
سوز نهان درشعر من يك از هزاران است
در سينه دارم داغ پنهان ، بيشتر شايد
دادم دل و دين را به راه عشق تو ، اما
دارد گناه عشق ، تاوان بيشتر شايد


_____
(ادم)

+ نوشته شده در  سه شنبه 17 آذر 1394ساعت 11:22  توسط آدم ADM 

امتحان آتش

 

سوختم چون ني  و تنها نوحه خوانم آتش است

بي گناهم ، چون  سياوش  امتحانم  آتش است

كس  زبان  بيدلي چون  من  نمي داند ،  مگر

عاشقي  دل سوخته ، چون ترجمانم آتش است

كوله باري   آرزو  آوردم  از  جنس   عطش

آمدم  از  شهر  عشق  و  ارمغانم  آتش  است

اشك  مي بارم  و مي خوانم  غزل با داغ  دل

ديدگانم   پر  ز  باران   و  زبانم  آتش  است

چيست جاري در رگ عاشق كه مي سوزاندش

كس  نمي داند ، ولي  من به  گمانم  آتش است

خواب  آتش  ديده ام ، افتاده  در  بال  و  پرم

مثل  ققنوس ، وقت  مردن  آشيانم  آتش است

از  نگاهت   شعله اي  افتاد   در  ايمان  من

اين جهانم  آتش است  و آن جهانم  آتش است

 

(ادم)

+ نوشته شده در  دوشنبه 16 آذر 1394ساعت 11:29  توسط آدم ADM 

از پشت پرده!

 

با دهان بسته

آواز مي خوانم،

با چشمان بسته

غرق مي شوم در چشمانت،

عشق را

پشت كدام پنجره

كدام پرده

پنهان مي توان كرد

*

پر مي كشم

در پي پروانه هاي گيسويت

در خواب،

مي نوشم

از چشمه لبانت

در خواب،

عشق را

پشت كدام در

كدام ديوار

پنهان مي توان كرد!

(ادم)

+ نوشته شده در  يکشنبه 15 آذر 1394ساعت 11:39  توسط آدم ADM